پارمیس جون پارمیس جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
پارمیدا جونپارمیدا جون، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

شیرین دخترهای من

امروز دوم تیر ماه سال ۱۳۹۹ است پارمیس میره کلاس چهارم و پارمیدا کلاس نهم خیلی وقته نیومدم وبلاگ پست بزارم

عیدتون مبارک

                                      بهار ثانیه ثانیه می آید و اینجا کسی هست که به اندازه ی شکوفه های                                      بهاری برایتان آرزوهای خوب دارد عیدتان مبارک ...
28 اسفند 1392

شیرین زبونیای پارمیس 7

جمعه شب  میخواستیم بریم خونه ی عزیز داشتم پارمیسو آماده میکردم کش موهاشو به دندونم گرفتم تا موهاشو ببندم پارمیس گفت:گلسرمو تو دهنت نکن انگل میگیریا و مثل همیشه شکل من   وبعد تو راه برگشتن پارمیس تو ماشین نمی نشست شیطونی میکرد بهش گفتم ببین پارمیدا مثل خانوما نشسته وجواب داد: دیدم چند بار ببینم خستم کردید و باز من   ...
25 اسفند 1392

دعوا دعوا سر کره و مربا

من و دخترا نودل خیلی دوست داریم هر وقت میخوایم درست کنیم بخوریم  سر اینکه کی بیشتر خورده با پارمیدا دعوامون میشه این بار تصمیم گرفتم به تعداد نفرات مال هر کسی رو جداجدا درست کنم تا با آرامش نوش جان کنیم که خیلی راه خوبی بود بدون بحث و دعوا ...
23 اسفند 1392

شیرین زبونیای یارمیس6

امروز داشتم پای کامپیوتر عکسارو نگاه میکردم پارمیس اومد روی صندلی کنارم وایستاد یک لحظه صندلی از زیر پاش سر خورد نزدیک بود بیوفته که خودشو حفظ کرد بعد گفت:خاک بر سرم نزدیک بود بیفتم این ( اشاره به زمین) من یه نگاه خوردنی بهش کردم خودشو لوس کرد همون لحظه رسیدیم به عکسای پارمیدا که دو سال پیش با باباش رفته بود باغ وحش ما رو نبردن چون پارمیس کوچولو بود به عکسای حیوونا که رسیدیم پارمیس گفت:ایی حالم بهم زد شپش داره (از گفته های قبل پارمیدا توی مدرسه)بعد رسیدیم به عکسای بابایی با پارمیدا گفت : ایی حالم بهم نزد شپش نداره نمیدونم از دست این حرفای پارمیس چه کنم   ...
23 اسفند 1392

عمو پورنگ

یکی از بهترین اتفاق هایی که امسال برای پارمیدا افتاد دعوت شدن  به برنامه ی عمو  پورنگ  بود که خیلی خوشحالش کرد وما هم شاد شدیم  پارمیدا و پارمیس خیلی عمو پورنگ رو دوست دارن   وقتی پارمیدا حاضر شده بود بره داخل استدیو دستاش  میلرزید حسشو درک میکردم گفتم نترس قوی باش خودم هم همین حالتو داشتم وقتی برنامه شروع شد ذوق زده بودم میگشتم پارمیدا کجا نشسته خلاصه خاطره ی خوبی بود                  ...
22 اسفند 1392

مهد کودک

دیروز صبح میخواستم برم بیرون تصمیم گرفتم پارمیسو ببرم ساعتی مهد کودک یه یک ساعتی اونجا باشه مونده بودم  گریه نکنه خلاصه بردمش خیلی راحت رفت داخلو اصلا بهونه نگرفت با خیال راحت رفتم زود اومدم دنبالش دیدم داره با بچه ها بازی میکنه منو دید ولی باز به بازیش ادامه داد خیلی خوشم اومد به مربیش گفتم یک ساعت دیگه میام دنبالش   ...
22 اسفند 1392

دعوا

دیروز برای اولین بار پارمیدا با پارمیس دعواشون شد پارمیدا سربسر پارمیس گذاشت پارمیس هم با حرص موهای پارمیدا رو کشید ولی پارمیدا ملاحظه کرد من هم نگاشون میکردم و تو این فکر بودم که اینا همه خاطره میشه من تا به حال دعوای دو خواهر رو ندیده بودم خودم خواهر نداشتم که تجربه ی مو کشیدن رو داشته باشم برای همین دعواشونو نگاه کردمو توی دلم خندیدم بعد از چند دقیقه هم با هم آشتی کردن و همدیگر رو بغل کردن ...
20 اسفند 1392